خب اینکه یک ویروس بی پدر و مادر سفر را زهر مار و کوفتم کرد بماند کنار که حالم از نوشتنش بیش تر از این ها به هم می ریزد.خب اینکه چطور بخشی از اندوخته و دسترنجم به همراه اوراق هویت ظاهری ام به سرقت رفت را هم بگذاریم کنار خاطره ی بدموقع تلخش بتمرگد و ننویسمش که واقعا دیگر به درک!اینکه دیسکم دوباره عود کرده و الان باز مثل ه ی دمپایی خورده افتاده ام توی تخت را هم شرح ندهم که کلماتم ویروس ناامیدی بیشتری را در این صفحه انتشار ندهند که اینجا هنوز وقتی وارد می شوم بالای سر درش نوشته به "بیان" خوش آمدید.عبارت خوش آمدید را همچنان دوست دارم ناشری که در پایتخت وسط این بگیر و ببندهای پیش آمد کرده و اضطراب های خودم به دیدنش رفتم هم خیلی دلچسب این "خوش آمدید" را به من گفت و قول داد کتابم را چاپ کند و بعد هم آن یکی مجموعه ی دیگرم را و گفت که نگران نباشم چون هزینه ای نخواهد گرفت و کلی تشویق و تحسین که اگر یک دقیقه ی دیگر در دفترش نشسته بودم و این رویه را ادامه می داد با خواندن شعرهایم قطع به یقین کله ی سنگین از خراسان آمده ام را می گذاشتم لبه ی میزش کنار استکان چایی که برایم ریخته بود و بلند گریه می کردم.او داشت به روال حرفه ای خودش عمل می کرد من اما زنی خسته بودم با انبانی کاغذ و دلی تنگ که دنبال فرصتی برای دیدار مجدد عشق در سگیِ سال های طاعون و وبا و کرونا بود! از انقلاب مزامیر داوود و انجیل خریدم چون یکنفر که نفهمیدم کی بود آن را از کتابخانه ام کش رفت و پس نیاورد .کاغذ خریدم، نصف چمدانم پر از کاغذ کاهی نازک شد و جوراب زنبورکی راه راه برای دخترک و چند کتاب دیگر و انقلاب را شتابزده از زیر ماسک بدترکیبم نفس کشیدم‌.افتاده ام اینجا و با خودم فکر می کنم کاش زندگی ام تمام می شد همان وقتی که عزیزترین دست عالمم بزرگترین تکه ی ماهی  و گوشت را در ظرف من می گذاشت یا همان وقتی که رودخانه عزیزترین صدای عالمم را با حزنی آکنده از عشق پایین می آورد و می شنیدم که: خوش آمدی، خوش آمدی. اما زندگی ام انگار هنوز کار دارد و خودش را تمام نمی کند به من امر کرد هووووی! با توام بایستید کنار هم توی آینه ی قدی و اینبار تو دکمه را بزن که نگرانی و لبخند و لب پریدگی ِجدایی هم از خودشان عکسی بی آلبوم داشته باشند که مناره های تا آسمان به کاشی رفته ی پشت سرشان در حال اذان باشند و صدایی در عکس بیفتد که امن است و امان ،فقط باید گوشت را از ماسه ریزه های هراس خالی کنی و دل قوی داری که آدمیزاد را دل ِقوی به کار آید و سینه ی فراخ.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها